مجله مراحم: دور تا دور پاهایش را حصاری نازک کشیدند. چند آجر مراقبش هستند. روی آسفالت پیاده رو محکم ایستاده و کاری به کسی ندارد. ظاهرش نشان می دهد کم سن وسال نیست. اهالی محل هم می گویند که حداقل ۲۰۰ سالی می شود که مهمان لویزانی هاست. سال هایی که از کانال آب منطقه نوشیده و بزرگ و بزرگ تر شده است اما حالا تنها شده است. نه از آن کانال قدیمی آب خبری است و نه حتی جوی آب. دوستانش از بین رفته اند و تنها امیدش همین دو متر زمین شده است و همسایه هایش. زمینی که در همه این سال ها به خوبی نگهبان ریشه هایش بوده است و نگذاشته هیچ چشم بدی به او نگاه کند و به سرنوشت دوستانش دچارش کند. آنچنان محکم ایستاده است که نقش استوار بودنش را به خوبی ایفا می کند. آنقدر محکم که بیش از ۷۰سال است خانوده ای ۱۰ نفره میزبانش شده اند. خانه ای روی شانه های قدرتمندش که انگار از سر و کولش بالا رفته است. علاوه بر ساکنان خانه دو عاشق هم روی یکی از شاخه ها آشیانه کرده اند. قفس مرغ عشقی حد فاصل تراس تا پنجره اتاق خواب در مسیر تنه درخت تا پشت بام، زیبایی خانه و درخت را شاعرانه کرده اند. ۱۷۰متر خانه روی دوش پیرمرد محله استوار شده است. خانه محمدعلی آقا و همسرش از همان ۷۰سال پیش همین جا بوده است. خانه ای بالای درخت با هشت فرزند، زندگی شان در آنجا ۷۰ سال دوام آورده است. فرزندان در این خانه بزرگ شدند و حالا تنها دو پسر در این خانه ساکن اند. زنگ خانه که به صدا درمی آید یکی از پسرها پایین می آید. در را باز می کند و با خوشحالی از محاسن خانه شان می گوید. از خاطراتش و همه درد دل های محله می گوید. از کانال آبی که تا ۳۰ سال پیش زیر گذر درخت بوده و در آن آب تنی می کرد. از درختانی که همجوار همین پیرمرد محله بزرگ شدند و به دلیل ساخت و سازهای زیاد دوام نیاوردند و او را تنها گذاشتند.حالا درختی وسط پیاده رو ۷۰سال میزبان و شاید مهمان خانه آنها شده است. طبقه دوم خانه، دری شیشه ای با دو چوب درخت تزئین شده است. سرویس بهداشتی که از دو طرفش دو تنه ۶۰ساله بیرون زده و تا سقف پیش رفته است. در امتداد آن نردبان فلزی قدیمی سبزرنگی وجود دارد. نردبانی که برای بالارفتن از آن چندان قابل اطمینان نیست اما میزبان اصرار دارد که این نردبان هر مهمانی را با منظره جدیدی می تواند مواجه کند. دیدن پشت بام جنگلی، شاید آن پاداشی باشد که پسر صاحب خانه می گوید.سر درخت از سقف بیرون زده و برگ هایش سایه بانی برای بهار خوابی ساکنان خانه شده است. برگ هایش نشان می دهد درخت توت است. به فصلش نرسیده است اما پسر صاحب خانه می گوید میوه این درخت آنقدر شیرین است که با چشیدنش توت آن در بهار، تا پایان تابستان هم مزه اش به دهان می ماند. برگ ها از پشت بام به سمت گنبد و گلدسته های امامزداده پنج تن قد علم کرده اند و به ستایش این همه لطف ایستاده اند. لطفی که می شد در همان ۷۰ سال پیش از او گرفته شود و با ساختن این خانه ساکنش آن را بکشند و اجازه ندهند این همه سال مهمان دیوارهایشان شود. مهمانی که حتی آنقدر جان دارد که به احترامش دکور خانه شان را تغییر داده اند و جای او را با وسیله ای عوض نکرده اند. پسر محمدعلی آقا اما کمی ناراحت است. پدر و مادرش فوت کرده اند و حالا تنها شده است. باید خانه را به فروش بگذارد و انحصار وراثت صورت گیرد. از ته دلش می گوید: اگر می توانستم، تا آخر عمرم کنار این عزیز زندگی می کردم . از کودکی ام دیدمش و بهش عادت کرده ام. به شاخه های تنومندش نگاه می کرد و می گفت که مزه هیچ توتی تاکنون به اندازه توت های این پیرمرد نمی رسد. حالا چاره دیگری ندارند، به محض وجود مشتری باید خانه را بفروشند و خرابش کنند. تاکید دارد که درخت در سازمان میراث فرهنگی ثبت شده و هر سازنده ای باید به این موضوع توجه کند که کوچکترین آسیبی به او نرساند. ته نگاهش اشک نشسته اما همچنان امیدوار است که پیرمرد ۲۰۰ ساله حتی با فروش خانه هم جانش را از دست نمی دهد.